دل خوشی های کوچک

ساخت وبلاگ

عجیبه که دیگه اینجا رو هم دوست ندارم

یه زمانی همین نوشتنه حس زنده بودن بهم میداد هرچند چیز خاصی هم نمینوشتم(و نمینویسم!)

 

درد برگشته...انگاری با تمام قدرت هم برگشته...

 

هفته های پیش رو هفته های سختی هستن برام

میانترم و پایانترم و تحویل پروژه و کاراموزی کل وقت و انرژی ام رو میگیره

گفتم که بگم به احتمال خیلی زیاد یه چند وقتی سروکله ام پیدا نیس...برمیگردم امید به خدا...

دعا کنید برام...

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 165 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

با اینکه دارم از خستگی ، سردرد و گردن درد میمیرم ولی دلم نی مد خوشحالیمو باهاتون شریک نشم.   امروز بهترین روز زندگیم بود بهترین و مهمترین خبر رو شنیدم قربونت برم اقا که بالاخره طلبیدی منو قربونت برم که نزاشتی مطمئن بشم جنس بنجل ب درد نخورم اگه همین الان عزراییل بیاد سروقتم عین خیالم نیست همین که خواستی منو برام بسه...حتی اگه حرم ندیده بمیرم...   + اینم دیشب میخواستم اضافه کنم که نشد     دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 149 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

بعد قرنها رفتم سینما یتیم خانه ایران ببینیدش ضرر نداره!تضمین می کنم! چندتا دیالوگ خیلی عالی داشت! سید ضیا (منورالفکر) : تاریخ رو ما می نویسیم و درس میدیم! دکتر : تن فروش خودشو به جهنم میبره، وطن فروش!وطن رو جهنم می کنه...   پ ن الحق و الانصاف ک باید این جمله دکتر و اون یارو منورالفکره رو با اب طلا نوشت و قاب گرفت... تا زمانیکه یه عده عاشق امریکا و انگلیس تو کشور داشته باشیم وضع همین میمونه...خدا هدایت کنه هرچی منورالفکره!نشد شرشون رو کم کنه از سرمون...اون زمان یه عده بودن که لباس خوشکل تن انگلیس میکردن و بزک کرده نشونشون میدادن! الان همون ادما با یه ظاهر دیگه هستن.. اینم مناسبتش باشه 9 دی...   یه چیز دیگه هم جالب بود برام! طرف داشت می گفت این جوری حساب و کتابمون نمیخونه باهم! همون سیدضیا(منورالفکره) گفت حساب و کتاب مال ریاضیدان هاس!هیچ وقت دنیا رو ریاضیدانها نچرخوندن!   پ ن دوستای عزیزی که پست قبی اظهار خوشحالی کردین به شدت ممنونم ازتون:)   پ ن دیروز کاراموزی بودم که ریحانه پیام داد و خبر کربلا رو بهم داد... کشتم خودمو تا تونستم جلو گریه کردنم رو بگیرم دم در میشینم و محل رفت وامد همه!ت دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 161 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

من هیچی نمیگم

عین همیشه

ولی

تو داری میبینی دیگه؟

بازم من شدم مقصرترین ادم دنیا...

همین ک تو میبینی و تو قضاوت میکنی برام بسه...

 

+

 

مسخره اس ک با بیست و اندی سال سن!

هنوزم فکر می کنم دنیا بر مدار دوست داشتن های من قراره بچرخه...

چرا نمیفهمم چرخشش دقیقا پادساعتگرده...

 

 

+

 

11 روز تا ازادی باقیمونده هنوز...

چرا تموم نمیشه راحت شم...

دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

عکسا رو نگاه می کنم اشک میریزم یا فاطمه میگم و...   کی میفهمه حرارت 200-600 درجه یعنی چی؟ اونایی که موقع اتیش سوزی گوشی ب دست مشغول سلفی گرفتن و عکس گرفتن بودن؟ اونایی که راه نیروهای امدادی رو سد کرده بودن؟ یا بدتر از همه اونایی که تو اوج غم و درد ملت دنبال بازی های سیاسی ان؟؟ اینا میفهمن یه ماه تا بازنشستگی یعنی چی؟؟ والله قسم نمیفهمن! به مولا قسم نمیفهمن! که اگه ذره ای شعور توی وجود بی وجودشون بود الان اینجوری عزادار نبودیم...   أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ بخونیم.. به امید اینکه حداقل یه نفر زنده بمونه... دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 157 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

ســـــــــــــلام!   نمیدونم امروز 6 بهمنه یا 7! ولی بعنوان روز آزادی نامگزاریش می کنم :دی بالاخره امتحانا و تحویل پروژه ها و همه ی مشغله ها تموم شد!البته کاراموزی همچنان ب قوت خودش باقیه :/ فقط امیدوارم اقای ف پیام نده بگه پس حالا ک امتحانات تموم شد فردا بیا شرکت :|   تو این مدت هم اتفاق زیاد افتاده فقط حال گفتنش نیس...   جایی ک میرم کاراموزی! اولین جاییه تو یزد ک میبینم ملت همشون ب قول همین اقای ف ! سبز جلبکی نیستن! روزی ک خبر فوت هاشمی اومد !اقای ف بعد از اینکه همه حرفاشونو زدن!! خطاب به من و اقای م م م! (چون اونجا اقای م زیاده! اول اسم و فامیلش رو نوشتم!!) میگن ک!شما خو اونوری نیستین!!! خب بنده خدا اگه اونوری هم بودیم دیگه مگه میشد چیزی بگیم :دی و اینکه اینجا خیلی خیلی خیلی بهتر از شرکت قبلیه تایم نماز اکثریت میرن مسجدی ک دو سه تا کوچه بالاتر از شرکته همه جور حرف و حدیثی رو نمیشنوی رییس و اقای ف (مدیر فنی) ادمای خوش اخلاقین! ولی!ولی! این نرم افزاری ک باید یادش بگیرم!عمیقا زبون نفهمه! یعنی بگی ماست سفیده ها! این ب هیچ وجه نمیفهمه!حالا ب هر زبونی میخوای بگو!   از دونه ب دونه ادمای ای دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 140 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

یه ضرب المثلی هس نمیدونم همه جاییه یا فقط جز ضرب المثلهای مادرمنه! میگه : فلانی علی ِ در و عمرِ خونه اس! معنیش هم اینه که بیرون از خونه خیلی خوش رفتاره و همه قبولش دارن و... ولی تو خونه به سختی میشه تحملش کرد!از اون ادم خوبه انگار خبری نیس!   اینو گفتم که بگم اکثریت ما ادما یه علی در و یه عمر خونه داریم.گاهی هم برعکس میشه! علی خونه و عمر در! تو هر دو حالت هم یه عده از دستمون میرنجن و ناراحت میشنولی چرا؟ ما اگه واقعا میتونیم اخلاق خوب داشته باشیم و مدارا کنیم.افراد خونمون چه فرقی با غریبه ها دارن!؟ چطور میتونیم برا غریبه ها لبخند بزنیم و خوب رفتار کنیم و خوش اخلاق باشیم ولی برا خانوادمون!پدر مادر همسر فرزند خواهر برادر !نمیتونیم اینجوری باشیم!؟مگه این بندگاه خدا چه گناهی کردن که باید مدام اخم و تخم و بدخلقی ما رو تحمل کنن!یا بدتر از اون! همه ی عالم و ادم رو محرم و رازدار بدونیم! ولی خانوادمونو اصلا حساب نکنیم!انگار تنها نامحرمای کره ی زمین همین افراد خانوادمونن!چطوری میتونیم به غریبه ها تا این حد اعتماد کنیم ولی به خانوادمون نه! اصلا غریبه هم نه! فرضا خواهر و برادرمون رو محرم اسرار زندگ دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 161 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

بالاخره امروز مدارکمون رو تحویل دادیم به مسئولش! ان شاالله اگه زنده باشیم 5 اسفند حرکته... یعنی میشه برم و ادم وار برگردم؟ یا میشه برم و اصلا برنگردم؟ باورم نمیشه...   + دیروز با وجود اینکه هزار دفعه قبلا بحثش رو کرده بودیم! بابا اومد شرکت و به مهندس ف گفت که ساعت کاریم رو تغییر بده که رفت و امدم همراهشون باشه! (هرروز صبح و ظهر از مسیر شرکت رد میشن)   چرا نمیخواد قبول کنه من اون بچه بی زبون ساده ی 17-18 ساله که پنج سال پیش از این شهر رفت نیستم؟   + این روزا خیلی بد میگذرن همش خستگی و کلافگیه جدیدا غدد اشکیمم زیاد فعال شدن از من بعید بود این یه قلم! شدم مصداق "هر دم از این باغ بری میرسد! تازه تر از تازه تری میرسید..."     دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 151 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

ترمی که با استاد س و استاد الف درس نداشته باشم! اصلا ترم نیس! دلم تنگ میشه براشون! برای اذیت کردن استاد س به خصوص!! استاد الف هم که سرور ماست   منِ معدل فلان!الان با یه مشروطی هیچ فرقی ندارم! چون مدیر گروه باشعور و عزیزمون انقد قشنگ برنامه ریزی کرده که هردرسی میخوام بردارم با یه درس دیگه تداخل داره! الان فقط 15 واحد تخصصی دارم:| با این وضع تا صد سال دیگه یه لیسانس میگیرم :دی :| هه   استاد الف برام عین استاد چ از دانشگاه قبلیمه خیلی اون استادمو دوست داشتم با اینکه سخت ترین درسا رو باهاش داشتم و سخت ترین امتحانا رو ازمون میگرفت.دلم برا اونم تنگ شده بیشتر از همه دلم برا فاطی بی معرفت تنگ شده متاهل شد ما رو یادش رفت ب کل خخخ مضحکه تو دانشگاه جدید یه عالمه ادم میشناسم و میشناسنم و مثلا دوستیم ولی در راه رضای خدا یه نفر که فقط زبون منو بفهمه نیس کلا تو این استان انگار قحطی همه چی اومده   خودمم نمیدونم چرا اینا رو نوشتم... فقط میدونم خیلی دلم گرفته...   دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 142 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08

درد و دل می کردیم اولین بار بود برای کسی جز فاطمه درد و دل میکردم از بس که نیس و نیستم و هوا خفه کننده بود برام دل دادم به مهر این دوتا دوست 4 سال کوچکتر... و چقد احساس غربت کردم و یادم اومد به درس اول دینی اول دبیرستان زمان ما که حرف از درد متعالی زده بود یادم اومد خیلی وقته که دیگه بین ادمای جامعه کسی درد متعالی نداره دغدغه ها و افکار من از نظرشون احمقانه بود میگفت من نه هاشمی برام مهمه نه هیچ کسی دیگه ولی برا اینکه جایی کارم راه بیفته تیپ حزب الهی زدم و چادرو کشیدم تو صورتم نشستم جلوی اون خانم فوق حزب الهی یه جمله گفتم اقامون خیلی مظلومه و ادای گریه کردن دراوردم خانومه باورش شد زد زیر گریه و کار منم راه افتاد   از کی اینجوری شدیم ما؟ از کی انقد دو رو شدیم چرا انقد به جماعت منافق شبیه شدیم...   درد متعالی هم فدای سرمون و به واقع پیشکش! ماها خیلی وقته دیگه به دردهای اطرافیانمون هم بی توجهیم انگار نه انگار دوستمون خواهرمون برادرمون و... درد داره و ما می توانیم مرهم باشیم... ما نه تنها مرهم نمیشیم که حتی از  درد دیگران هم برا بازی های سیاسی و اجتماعیمون سوژه درست می کنیم     * عنوان از دل خوشی های کوچک...
ما را در سایت دل خوشی های کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1delodarya0 بازدید : 139 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 15:08